{تاریخ گمشده 2}p1
خب سلام بچه ها فصل جدید تاریخ گمشده شروع شد ی توضیحاتی راجبش بدم و شروعش کنیم
ویو راوی:
الان یک سال گذشته تینا وقتی کره بود (بچه ها اسم رشتشو نمیدونم ولی میخواسته مامور باشه و تو ی دانشگاه مخصوص درس میخونه)
از دانشگاه خودش انتقالی گرفت و اومد دانشگاهی که توی فرانسه خیلی معتبر بود دانشگاه سورین که مخصوص مامور و پلیس و اینا بود فقط باید مشخص میکردی چه رششته ای میخوای جاسوس پلیس معمولی و ...(بچه ها دانشگاه سورین ی دانشگاه معتبر تو فرانسس ولی اصن ربطی به پلیس نداره ولی نتونستم دانشگاه مخصوص پیدا کنم بخاطر همین ببخشید)
یوری هم رشته دامپزشکی رو تو دانشگاه پاریس ادامه میده و الان هردوشون فارغ تحصیل شدن یعنی یوری یکم قبل و امروز فارغ تحصیلی تینا هست
جونگکوک نمیدونه تینا کجا رفته فقط میدونه رفته و خطشو عوض کرده(طبیعتا باید عوض کنه خط فرانسوی بگیره)و حتی تهیونگم نمیدونه تینا و یوری کدوم کشورن بعضی وقت به صورت خیلی پنهانی جوری که هیچکی نباشه و هیچجا معلوم نباشه با تهیونگ تصویری حرف میزنن ولی تهیونگ خیلی ناراحته همه فکر میکنن به خاطر خواهرش انقد ناراحت و عصبیه ولی نمیدونن اون از کسی که خیلی وقته پنهانی دوسش داره هم دور شده دختر خاله ی عزیزش
پدر و مادر تینا و تهیونگ و پدر و مادر یوری میدونن بچه ها کجان و هرازگاهی میرن دیدنشون
جونگکوک همیشه روزنامه بین المللی(بچه ها روزنامه بین المللی مثلا روزنامه ای که فارغ تحصیلی دانشگاه های معتبر و یا مخصوص و یا اخبار خاص مربوط به همه ی کشور ها رو توش چاپ میکنن)رو میخونه چون یادش بود که تینا اخرای تحصیلشه و به زودی فارغ تحصیل میشه
و اینکه بگم دانشگاه تینا و یوری هردو دانشگاه های معتبر فرانسه هستن
تینا و یوری به شهر پاریس رفتن و هردوشون زبان فرانسه مثل زبان مادریشون خخیلی خوب بلدن و مشکلی ندارن چون از بچگی کلاس رفتن
خب از توضیح شرایط بگذریم بریم سراغ شخصیت هامون
تینا^تو این یکسال همش گریه میکرد به روانشناس مراجعه کرد و گفتن برای حال بدش باید قرص بخوره وگرنه منجر به افسردگی میشه (حال بدش فقط بخاطر کوک نبود اون از خانواده و دوستاشم جدا شده بود)
یوری^توی این یکسال خیلی دلتنگ تهیونگ شد ولی هیچوقت نفهمید که تهیونگم اون رو خیلی دوس داره بعضی وقت ها خودش یواشکی با تهیونگ حرف میزنه ولی بخاطر تینا بهش نمیگه کجان و بیشتر ودش رو مشغول کار میکنه تا فکر تهیونگ و بقیه نیاد سراغش درسش عالی بود و بعد از اینکه فارغ التحصیل شد به سرعت کار خیلی خوبی پیدا کرد و الان توی فرانسه خیلی معروف شده به خاطر کار خوبش (منظورم اینه کارش روخیلی عالی انجام میده نه اینکه کار خیر کرده)
کوک^توی این یکسال افسردگی گرفت و کلی گریه میکرد و قرص مصرف میکرد که چرا بخاطر ی اشتباهی که خودش مقصر نبوده باید اینطوری از معشوقش دور باشه(کوک هیچی از اون شب یادش نمیاد و فکر میکنه تینا بخاطر قضیه همکارش و اینا بد برداشت کرده و رفته) و خودشو همیشه سرزنش میکرد اگه زودتر به تینا گفته بود بخاطر سوتفاهم تینا نمیرفت
تهیونگ^اون بیشتر روی کارش تمرکز میکرد(تهیونگ نخست وزیر کره اس و رئیس همه پلیسای کره)
و برای اینکه دلتنگی از یوری رو احساس نکنه خودشو خیلی درگیر کار کرده همیشه وقتی تنهاس گریه میکنه ولی فعلا حالش بهتره چون بعد یکسال یکم با این موضوع کنار اومده
پایان
(داستان از پارت 2 شروع میشه)
چطور بود؟
ویو راوی:
الان یک سال گذشته تینا وقتی کره بود (بچه ها اسم رشتشو نمیدونم ولی میخواسته مامور باشه و تو ی دانشگاه مخصوص درس میخونه)
از دانشگاه خودش انتقالی گرفت و اومد دانشگاهی که توی فرانسه خیلی معتبر بود دانشگاه سورین که مخصوص مامور و پلیس و اینا بود فقط باید مشخص میکردی چه رششته ای میخوای جاسوس پلیس معمولی و ...(بچه ها دانشگاه سورین ی دانشگاه معتبر تو فرانسس ولی اصن ربطی به پلیس نداره ولی نتونستم دانشگاه مخصوص پیدا کنم بخاطر همین ببخشید)
یوری هم رشته دامپزشکی رو تو دانشگاه پاریس ادامه میده و الان هردوشون فارغ تحصیل شدن یعنی یوری یکم قبل و امروز فارغ تحصیلی تینا هست
جونگکوک نمیدونه تینا کجا رفته فقط میدونه رفته و خطشو عوض کرده(طبیعتا باید عوض کنه خط فرانسوی بگیره)و حتی تهیونگم نمیدونه تینا و یوری کدوم کشورن بعضی وقت به صورت خیلی پنهانی جوری که هیچکی نباشه و هیچجا معلوم نباشه با تهیونگ تصویری حرف میزنن ولی تهیونگ خیلی ناراحته همه فکر میکنن به خاطر خواهرش انقد ناراحت و عصبیه ولی نمیدونن اون از کسی که خیلی وقته پنهانی دوسش داره هم دور شده دختر خاله ی عزیزش
پدر و مادر تینا و تهیونگ و پدر و مادر یوری میدونن بچه ها کجان و هرازگاهی میرن دیدنشون
جونگکوک همیشه روزنامه بین المللی(بچه ها روزنامه بین المللی مثلا روزنامه ای که فارغ تحصیلی دانشگاه های معتبر و یا مخصوص و یا اخبار خاص مربوط به همه ی کشور ها رو توش چاپ میکنن)رو میخونه چون یادش بود که تینا اخرای تحصیلشه و به زودی فارغ تحصیل میشه
و اینکه بگم دانشگاه تینا و یوری هردو دانشگاه های معتبر فرانسه هستن
تینا و یوری به شهر پاریس رفتن و هردوشون زبان فرانسه مثل زبان مادریشون خخیلی خوب بلدن و مشکلی ندارن چون از بچگی کلاس رفتن
خب از توضیح شرایط بگذریم بریم سراغ شخصیت هامون
تینا^تو این یکسال همش گریه میکرد به روانشناس مراجعه کرد و گفتن برای حال بدش باید قرص بخوره وگرنه منجر به افسردگی میشه (حال بدش فقط بخاطر کوک نبود اون از خانواده و دوستاشم جدا شده بود)
یوری^توی این یکسال خیلی دلتنگ تهیونگ شد ولی هیچوقت نفهمید که تهیونگم اون رو خیلی دوس داره بعضی وقت ها خودش یواشکی با تهیونگ حرف میزنه ولی بخاطر تینا بهش نمیگه کجان و بیشتر ودش رو مشغول کار میکنه تا فکر تهیونگ و بقیه نیاد سراغش درسش عالی بود و بعد از اینکه فارغ التحصیل شد به سرعت کار خیلی خوبی پیدا کرد و الان توی فرانسه خیلی معروف شده به خاطر کار خوبش (منظورم اینه کارش روخیلی عالی انجام میده نه اینکه کار خیر کرده)
کوک^توی این یکسال افسردگی گرفت و کلی گریه میکرد و قرص مصرف میکرد که چرا بخاطر ی اشتباهی که خودش مقصر نبوده باید اینطوری از معشوقش دور باشه(کوک هیچی از اون شب یادش نمیاد و فکر میکنه تینا بخاطر قضیه همکارش و اینا بد برداشت کرده و رفته) و خودشو همیشه سرزنش میکرد اگه زودتر به تینا گفته بود بخاطر سوتفاهم تینا نمیرفت
تهیونگ^اون بیشتر روی کارش تمرکز میکرد(تهیونگ نخست وزیر کره اس و رئیس همه پلیسای کره)
و برای اینکه دلتنگی از یوری رو احساس نکنه خودشو خیلی درگیر کار کرده همیشه وقتی تنهاس گریه میکنه ولی فعلا حالش بهتره چون بعد یکسال یکم با این موضوع کنار اومده
پایان
(داستان از پارت 2 شروع میشه)
چطور بود؟
۴.۷k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.